sarinasarina، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

درباره ی دخترم

بدون عنوان

سلام سوگلی مامان . یک خبر بد اینکه مهد کودک مورد نظر که از نظر مامان تایید شده بود مربی نو پا نداره ونمیتونم تابستون بزارمت مهد مامانم البته که حتما توش حکمتی بوده. یک خبر خوب قرعه کشی و برنده شدم ومطمءنم که قانون شکرگذاری درست عمل میکنه خدایا از تو سپاسگزارم. یک خبر دیگه کلاس های رانندگی با کلی زحمت و پادرمیونی و....درست شد ودارم میرم. و از همه مهمتر اینکه مامان پر از انرژی مثبت وکلی از تک ستاره قلبم راضی ام و خوشحالم که بهترین خانواده جهان و دارم دووووووووست دارم مامانم .
31 خرداد 1393

دخمل گلم

امروز شنبه است مامانم و از فردا قراره مامانی بره کلاس های گواهینامه تا از این به بعد خودش دخمل نازشو همه جا ببره دایی مصطفی اومده تا از تو مراقبت کنه تا من بتونم کلاسهامو برم عشقم خدا رو شکر آبله مرغونت خیلی بهتر شده و اشتهات هم خوب شده اگر حقوق بگیرم تو همین هفته مهد کودک میری و مامان دوباره شاغل میشه فقط امیدوارم اونجا زیاد بهت سخت نگذره عسلم آخر هفته باد دوباره دایی جونو بر گردونیم مشهد . ...
24 خرداد 1393

جمعه شلوغ

امروز آقاجون شون اسباب کشی داشتن وازاون جاییکه من استراحتم واونهاهم از قضیه خبرندارن ترجیح دادم به جای کمک کردن تواسباب کشی ناهارشونو درست کنم که البته فکرمیکردم میان قابلمه ماکارونی رومبرن که یکدفعه بااومدن شوهرعمه عصمت شوکه شدم خونه بهم ریخته سرووضعم نامرتب وخلاصه خیلی غافلگیرانه بود کمتراز نیم ساعت همگی که تقریبا بیست نفری میشدن اومدن خوانواده عمو امیر و عمه ناهید وعمو حمید وعمو محمد وعمه عصمت وآقاجون وزندایی سلیمه ودخترش فقط بی بی جون نیومده بود که اون هم با آقاجون حرفش شده بود رفته بود خونه همسایشون ولی مثلا من خبر نداشتم اینجور موقع هاست که به وضوح احساس میکنم هرچقدرهم باهاشون صمیمی باشم بازهم یک عروسم وغریبه ....هرچقدر هم مثل خوان...
16 خرداد 1393

چهارشنبه بارونی

امروز یک روز بارونی بود.کوچولوی من که چندروزی مریض بود وازخونه بیرون نرفته بود منم که فعلا استراحت مطلقا...حوصله دوتایی مون توخونه سر رفته انگار از همدیگه خسته شدیم دلم نمیخواد بهونه های همیشگی وتکرار کنم ولی مامانم قبول کن نبودن خوانواده ام تو این شهر خیلی سخته شاید اگراونهااینجابودن اینقدر تنها نبودیم ولی خداروشکر که تورودارم عسلکم ..روزهای بارونی خیلی دلگیرن /آدم دلش میخواد بره زیر بارون قدم بزنه ولی حیف/.............. ...
14 خرداد 1393

آبله مرغون بد !!!

دختر نازم از دایی مرتضی آبله مرغون گرفته عسلکم امروز روز هفتم که دونه هات دارن خشک میشن بگزریم از اینکه چقدر اذیت شدی و غذا نخوردی و تبت بالا بود ومنم تنهای تنها بودم ...... ...
14 خرداد 1393

عکسهای دخملی

خب مامان جونم از اون جاییکع این وبلاگو تازه واست راه اندازی کردم امروز فقط عکسهای آتلیه اتوگذاشتم ازاین به بعد هم باعکسهای خبری واتفاقات نو وبلاگتو پر میکنم نفس مامان. ...
14 خرداد 1393